5شنبه 27 مهر

سلام

ساعت 12 از خواب بیدار شدم. احساس می کنم درونم پر از حرفهای جدید هست. احساس می کنم نگاهم به دنیا بالغتر شده و بیشتر درک می کنم. چند روزی هست احساس می کنم یک تحلیل گر شدم و توی هر اوضاع و احوالی ذهنم داره تحلیل می کنه . نمی دونم. از یک طرف حس خوبی بهم می ده ولی یک حس که همین الان که دارم می نویسم خیلی پر رنگ شد اینه که نکنه قضاوت کنم. تحلیل ایا با قضاوت همراه نیست؟

الان دارم یک فیلم می بینم در مورد یک معلم المانی به نام کخ که متفاوته و فوتبال رو توی مدرسه در حالی که مقاومت بسیاری وجود داره و فاصله طبقاتی خیلی وجود دارد ترویج می ده. 

بسیار فیلم زیبایی بود. پر از درس مقاومت اصالت تصمیمات درست و افکار صحیح. . ...

واقعا از دیدنش کیف کردم.

اما یک حس دیگه ای که دارم اینه که نمی دونم تصمیمم درست بوده  یا نه. شاید دوری اون خیلی برام سخته و احساس تنهایی می کنم. نمی دونم اینده چی می شه. 

ولی از تجربه بودنش تو اونجا و ادمهایی که ازشون حرف می زنه با توجه به فیلم پاور اف ویژن باید برای ایندا ام یک معنی پیدا کنم. و حس می کنم من حرفی برای گفتن دارم و در اینده نخست وزیر خواهم شد. نخست وزیر یک کشور دیگه و صلح نظم و انسانیت رو ترویج خواهم داد. 

من می تونم و برای همین متولد شدم و ارام ارام پیش می رم ولی درست و دقیق. 

به زودی در زبان انگلیسیدخیلی پیشرفت می کنم و می دونم درهای جدیدی برام باز می شه.

قلمم خیلی مهمه و باید روی سخنوری هم کار کنم ادمها حوصله خوندن ندارن ولی حرف روشون تاثیر می گذاره. البته به شدت کوتاه مدت. به شدت

دوباره مرور کردم نتیجه تست شخصیت و قهرمان درونم فوقالعاده است همه نشدن می ده من می تونم 

دوباره زندگی

سلام

خوب می دونم تو این وبلاگم مدتهاست که چیزی ننوشتم. قطعا خیلی حرفها برای زدن داشتم که شاید برای خودم گفتم تو تلگرامم نوشتم تو مای اکادمیم وارد کردم یا توی وبلاگهای دیگه ام یا هم به بعصی ها گفتم یا اصلا بیخیالشون شدم و گذشتم.

الان هم می خواستم تو گوشیم وارد کنم بعد به ذهنم رسید چرا تو وبلاگم ننوسیم و اومدم اینجا و این وبلاگ رو انتخاب کردم.

خوب دیروز کتاب رو تحویل دادم و خیلی احساس خوبی دارم تقریبا از اول اردیبهشت درگیرش بودم یعنی 5 ماه که خیلی زمان زیادیه ولی خیلی برام یادگیری داشت.

مثلا شناخت از خودم اینکه 

1.اول از همه بهتره روی کار فکر کنی تا عجله و این از دوباره کاری جلوگیری می کنه

2. خیلی از متن ها رو دوباره خودم ترجمه کردم و این خودش دو تا درس برام داشت یکی اینکه من زبانم اونقدر کا فکر می کردم بد نیست و واقعا ادبیات خوبی دارم و دونستن ادبیات فارسی خیلی خیلی مهمه و قلم خوب و دونستن دامنه زیادی از لغات سطح نگارش ادم رو تغییر می دهد 

و دیگه اینکه حتی طرف شاید تحصیل کرده انگلیس باشه یا رشته اش فوق زبان انگلیسی باشه ولی اصلا دلیل نمی شه ترجمه حوبی داشته باشه. اتفاقا افتضاح بودن و دوباره ترجمه نیاز داشتن. و بهتر بود اصلا وقت رو با ارایه مطلب برای ترجمه به این ادمهت هدر نداد.

3. ادمها وقتی عشقی به کاری نداشته باشن صرفا برای تحویل وظیفه ای که بهشون سپرده شده عمل می کنن و در این صورت فکر کردن و بررسی عمیق نمی کنند و اصلا براشون مهم نیست که دارن چیکار می کنند. این باعث می شه تو ترجمه اصلا ندونن دارم چی ترجمه می کنن و براشون مهم هم نیست و در نتیجه صرفا ترجمه لغت به لغت می کنند. برای همین هیچ وقت یادشون نمی مونه داستان اینی که ترجمه کردن چی بود و هیچ وقت نمی تونن از اون تو مثالها و استناد هاشون استفاده کنند.

4. واقعا ویرایش کردن یک هنره و شاید 100 بار هم یک متن رو بخونن ولی نتونن زیبا و سلیسش کنند فقط می گن بد نیست. حالت یا تواناییشو ندارن یا حوصله اش رو که فکر کنم هر دوی اینیها به یک اندازه قوی هستند و در از این مورد صادق بود.

5. شاید اگر خودم انجامش می دادم اینقدر طول نمی کشید.

6. شاید اگر ترجمه هاشون رو تو یک جلسه با هم مرور می کردیم اونها هم متوجه کار بی کیفیتشون می شدن و یاد می گرفتن چطور ترجمه کنند. من اینکار رو نکردم در نتیجه نیرویی برای ترجمه تربیت نشد.

7. حجم کتاب خیلی زیاد بود و شاید بهتر بود کوچیک کوچیک می شد مثلا هر دسته یک کتابچه. اینجوری هم تعداد کتابها زیاد می شد هم کار شکسته می شد و زودتر به چند نتیجه می رسید. نه یک نتیجه سنگین.


خوب بگذرم با تمام این حرفها کتاب رو دادم رفت و حس رهایی عظیمی بهم دست داد. وقتی قرار باشه 15 تیر یک کار رو تحویل بدی و بعد تا 19 مهر طول بکشه یعنی 3ماه تمام هر روزش ذهنت درگیر بوده و هیچ کاری نکردی فقط. با خودت همین طور کشوندی و چشماتو نابود کردی و شبها نخوابیدی و کلی کار دیگه این وسط میس شدن.


خوب حالا دوماهه از اینکه تقریبا خودمم  وخودم گذشته. ولی هنوز نتونستم برای خودم کاری بکنم تا امروز. پس می خواستم اولویتهای کاری رو بگم و برای خودم برنامه ریزی کنم

اینکه 

خیلی همه زندگیم. شده کار فکر کن از 8 تا 8 و بعد خونه دوباره 9 تا 2 یعنی. 16 ساعت از زندگیمو دارم روی کار می گذارم و دستاورد؟

اولا که دیده نمی شه اگه بشه در بهترین حالت بشم. معاون  بشم. رییس بشم معاون بشم وزیر بشم رییس جمهور 

بعدش چی؟  خیلی خیلی خیلی زود یا در بهترین حالت حذف می شی یا می میری. اینها همین بهترین حالتها بودند.  

چقدر زندگی کردم؟

 وقتی روزی 16 ساعت دارم کار می کنم یعنی 6 ساعت خواب 2 ساعت غذا و رفت و امد و ... 

سلامتیم چی؟ وزنم ورزش غذام تفریح خانواده؟ سفر؟ 

مهارت؟


خیلی خیلی بد 

باید شروع کنم

باید ورزش کنم

باید موسیقی گوش بدم

باید زبان یاد بکیرم

باید وزنن رو بیارم پایین

باید چک اپ کنم 

باید دندونامو. مراقب باشم

باید چشمامو چک کنم

فکر می کنم اولویت الانم باید روی خودم باشه

کار خوب پیش رفته و راضی ام بچه ها راه افتادن و دارن همکاری می کنن. همین روش خیلی خوبه. 

باید بهشون اعتماد کرد و یادشون داد و کار رو بهشون سپرد. همین رو ادامه می دم چه اینجا باشم چه برداشته بشم. 

باید حواسم به ارتقا و امتیازهام باشه باید سر کار هم بفکر خودم باشم. کار بی خود نکنم.

برای تعامل واقعا نمی دونم باید چیکار کنم. باید بیشتر فکر کنم. 

برای مهارتهام باید از همون 16 ساعت 8 ساعتشو به این کار اختصاص بدم و می دونم خیلی عالیه. 

باید به فکر اینده هم بود هم زندگی خانوادگی هم شخصی هم سلامتی روانی و جسمی هم مالی هم شغلی

باید روش فکر کنم. هدف ندارم باید چشم انداز داشته باشم ولی گمم. ایا بدون همراه زندگی هم می شه؟  با سالمندی پدر و مادر باید چیکار کرد؟ اگر خودم مریض شدم چی ؟ کارم چه خواهد شد؟ کجا باید باشم؟ ایران یا یه جای دیگه؟ دکترا رو چیکار کنم؟ تزم رو چی؟ 

باید فکر کنم و وقت بگذارم برای خودم. 

مدیریت مالی باید داشته باشم.